خداوند جدید.....


آیا تا کنون به اصالت دادن به " افکار عمومی" در دنیای  امروزه که ما در آن زندگی می کنیم فکر کرده اید؟.این روزها، این مسئله ، یک واقعیت انکار ناپذیر است که هر" فکری" که شمار هر چه بیشتری از مردم در آن مشارکت داشته باشند ارزش و اصالت بیشتری پیدا می کند و بیشتر مطابق با حقیقت انگاشته می شود وآنچه که محدود به گروهی اندک شمار و یا حاصل رنجهای ذهن افرادی خاص باشد و عوام نتوانند آن را درک کنند مردود انگاشته می شود.

در واقع ارزش عقلی  تمام انسانها در دنیای امروزه ما یکسان پنداشته می شود و هر جا و در هر موردی که شمار نسبی مردمان یا آراء آنان بیشتر شود حقانیت و اصالت بیشتری وجود دارد.در واقع در همین روزگار و با استفاده از همین تفکر فراگیر و بسیار پر طرفدار است که می توان گاهی بد ترین و شریرانه ترین کار ها را با استفاده از مفاهیمی مانند اکثریت،توده ها،مردم و...انجام داد.
 ما
محکومیم که در چنبره روابط و نظام اجتماعی خاصی زندگی کنیم که اساس آن "هر چه شمار بیشتر،حقانیت بیشتر"، می باشد.اما از همه تلخ تر شاید این واقعیت باشد که دنیای ما به کام تبلیغاتچی هایی است که با جهت دادن هر چه بشتر به " افکار عمومی"،واقعیت ها را هم مطابق نظر خود جا بجا می کنند.

چه کسی می تواند معشوق باشد؟


چه کسی می تواند معشوق باشد؟
آیا اصل عشق رمانتیک این است که‏ معشوق خود را بسیار گرانبها و به دست آوردنش را بسیار دشوار بدانیم؟ آیا از لحاظ هنری ،مایه تاسف است که بتوان به‏ آسانی به معشوق دست یافت؟ و خیلی بهتر است که وصال معشوق دشوار باشد بدون آنکه غیر ممکن گردد؟ 
 شاید در جائی که اخلاقیات کاملا آزاد باشد انسانی که بالقوه ممکن است عشق شاعرانه داشته باشدعملا بر اثر موفقیتهای متوالی به واسطه جاذبه شخصی خود ، ندرتا نیازی به توسل به‏عالی‏ترین تخیلات خود داشته باشد.
اما منشاء عشق چیست؟عاشق است یا معشوق؟آیا عشق بدون عاشق و معشوق هم می تواند باشد؟در این صورت عشق یعنی یک رابطه .اما من فکر می کنم عشق تنها  یک رابطه نیست بلکه یک وجه هستی است.یک بعد هستی.ما اگر عاشق نباشیم حتما" معشوق خواهیم بود زیرا عشق در هستی ما ریشه دارد.و با وجود ما حتما" عاشقی هم هست.
اما با این حال عاشقی یک رابطه جنبی است و منشا نیست.اصل و منشا عشق،معشوق است.
اما یک نکته مهم دیگر اینجا هست:در عشقهای زمینی ما همیشه ترس وجود دارد.من فکر می کنم یکی از دلایلی که دیگر نمی توان شهامتی را که عشق در حل مشکلات  در انسان بوجود می آورد،دید، مانند شهامتی که به فرهاد داد تا کوه را از جا بکند ،اینست که عشاق امروزه همیشه می ترسند و به همین دلیل، این دیگر عشق نیست.بلکه فقط ترکیبی از دو انسان ترسوست که به یکدیگر وابسته شده اند.همواره در حال نزاع ،استثمار یکدیگر ،سوء استفاده کردن از هم ،به سلطه گرفتن،کنترل کردن و به مالکیت در آوردن یکدیگر هستند که البته این عشق نیست.

باید ترس را کنار گذاشت تا بتوان عشق ورزید.هنگامی که توانستیم عشق بورزیم و توانستیم به دیگران اجازه ورود به دنیای درون خود را بدهیم و مانند گذرگاهی بدون قفل و دروازه  شدیم ،آنگاه عشق امکان پذیر می شود ودنیایی آغاز خواهد شد که پایانی ندارد.در آن دنیا ما یک معشوق ویک منشا عشق خواهیم بود.

برای تو،به یاد تو و به خاطر تو....


می خواهم باز هم با تو باشم........
با تو سبز ترین لحظه های ممکن را بوجود آورم و فانوس کلبه دوستی ام را با پرتو تو روشن کنم........



پا بر سنگفرش کوچه های دوستی بگذار و همسفرم شو....