یکی دو روز دیگر پگاه
چو چشم باز می کنی
زمانه زیر و رو
زمینه پر نگار می شود
زمین شکاف می خورد
به دشت سبزه می زند
هر آن چه مانده بود زیر خاک
هر آنچه خفته بود زیر برف
جوان و شسته رفته آشکار می شود
به تاج کوه
ز گرمی نگاه آفتاب
دهان دره ها پر از سرود چشمه سار می شود
بلور برف آب می شود
نسیم هرزه پو
ز روی لاله های کوه
کنار لانه های کبک فراز خارهای هفت رنگ
نفس زنان و خسته می رسد
غریق موج کشتزار می شود
در آسمان
گروه گله های ابر
ز هر کناره می رسد
به هر کرانه می رود
به روی جلگه ها غبار می شود
درین بهار .... آه
چه یادها
جه حرف های ناتمام
دل پر آرزو
جو شاخ بر شکوفه باردار می شود
نگار من
امید نو بهار من
لبی به خنده باز کن
ببین چگونه از گلی
خزان باغ ما بهار می شود
(سیاوش کسرایی)
روزهای ترانه های غمگین...
روزهایی که تنها سالخوردن به کوچه های غربت را با خود دارند.....
روزهای دروغ و صد رنگی....
خالی ....خالی از دل سپردنها....
.
.
.
این روزها کارم فقط دوچرخه سواریست....
بی آنکه هدفی داشته باشم، ساعتها رکاب می زنم....
این روزها رها شدن در باد رو بیش از هر چیز دیگری دوست دارم....
.
.
.
روزهای بلند و بی فرجام......
روزهایی که انبوه است از نگفته ها...
روزگار سکوت و تنهایی.....