-
ماهی های کوچولو و کوسه ها
یکشنبه 31 خردادماه سال 1388 17:20
دختر کوچولوی صاحبخانه از اقای "کی " پرسید: اگر کوسه ها ادم بودند با ماهی های کوچولو مهربانتر میشدند؟ اقای کی گفت:البته !اگر کوسه ها ادم بود ند توی دریا برای ماهیهاجعبه های محکمی میساختند همه جور خوراکی توی ان میگذاشتند مواظب بود ند که همیشه پر اب باشد هوای بهداشت ماهی های کوچولو را هم داشتند برای انکه هیچوقت...
-
قورباغه ها
شنبه 19 مردادماه سال 1387 08:17
مارها قورباغه ها را می خوردند و قورباغه ها غمگین بودند قورباغه ها به لک لک ها شکایت کردند لک لک ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند لک لک ها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه ها قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند عده ای از آنها با لک لک ها کنار آمدند و عده ای دیگر خواهان باز گشت مارها شدند مارها باز...
-
امروز زندگی آغاز کن!
شنبه 19 مردادماه سال 1387 08:14
به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر سفر نکنی، اگر کتابی نخوانی، اگر به اصوات زندگی گوش ندهی، اگر از خودت قدردانی نکنی. به آرامی آغاز به مردن میکنی زمانی که خودباوری را در خودت بکشی، وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند. به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر برده عادات خود شوی، اگر همیشه از یک راه تکراری بروی … اگر روزمرّگی را...
-
قناری
دوشنبه 13 خردادماه سال 1387 13:30
وقتی که دستای باد قفس قناری رو شکست ..... شوق پرواز رو نداشت... وقتی که چلچله ها خبر فصل بهار رو می دادن...... عشق آوازو نداشت..... دیگه آسمون واسش فرقی با قفس نداشت..... واسه پرواز بلند تو پرش هوس نداشت.... شوق پرواز روی ابرا سوی جنگلای دور...دیگه رفته ازخیال اون پرنده صبور . . . . اما لحظه ای رسید....... لحظه پریدن...
-
سنتوری
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1387 16:51
توجه: در صورتی که فیلم را ندیدهاید این نوشته حاوی اشارههایی به داستان فیلم است. سنتوری فیلم قشنگی بود. البته من هم از نسخه دی وی دی دیدم. ظاهرا" این نسخه کاملا" بدون سانسوره و اصلاحات وزارت ارشاد را هم نداره. اما اینکه چرا مجوز اکران به سنتوری داده نشد، به نظر من فقط به دلیل دشمنی با تهیه کننده و مهرجویی بود. در...
-
آمار زمین؟!
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1387 12:03
من به آمار زمین مشکوکم اگر این شهر پر از آدمهاست پس چرا این همه دلها تنهاست؟
-
story of life
یکشنبه 9 دیماه سال 1386 13:36
Why not seize the day to check out how our life is going? Let's Rethink our errors and remember our successes, forgive ourself for our failures and take pride in our achievements. And remembering that these errors, successes, failures and achievements are our story , the story of our life. And for this reason they...
-
دوزخ
یکشنبه 2 دیماه سال 1386 08:44
مردی با اسب و سگش در جادهای راه میرفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقهای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدتها طول میکشد تا مردهها به شرایط جدید خودشان پی ببرند . پیادهروی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق میریختند و...
-
یک تفاوت ساده
دوشنبه 28 آبانماه سال 1386 12:28
وقتی جهان از ریشه جهنم و آدم از عدم و سعی ، از ریشه های یاس می آید.... وقتی که یک تفاوت ساده در حرف، کفتار را، به کفتر، تبدیل می کند باید به بی تفاوتی واژه ها و واژه های بی طرفی مثل نان، دل بست نان را از هر طرف که بخوانی نان است . "قیصر امین پور "
-
تنها رها شدن
شنبه 7 مهرماه سال 1386 22:18
دیگر چیزی مرا به خود پایبند نمی سازد.... تنها هستم...بعضی وقتها تنها بودن خوب است... از زنجیر آزاد شدن،از شکنجه خاطرات و از نیرنگ چهره های محبوب و منفور رهایی یافتن، شاید خود فرمانروایی بر زندگی باشد...زیستن اما طعمه زندگی نبودن...
-
شازده کوچولو
چهارشنبه 10 مردادماه سال 1386 14:19
آن وقت بود که سر و کلهی روباه پیدا شد. روباه گفت: -سلام. شهریار کوچولو برگشت اما کسی را ندید. با وجود این با ادب تمام گفت: -سلام. صداگفت: -من اینجام، زیر درخت سیب... شهریار کوچولو گفت: -کی هستی تو ؟ عجب خوشگلی! روباه گفت: -یک روباهم من. شهریار کوچولو گفت: -بیا با من بازی کن. نمیدانی چه قدر دلم گرفته... روباه گفت:...
-
افسون یک نگاه
یکشنبه 13 خردادماه سال 1386 00:33
پریشان بود...پریشانی در خط نگاهش بود. راه افتاد.چند قدم که رفت،دوباره ایستاد، به پشت سرش نگاه کرد و شاید به من.... فکر کردم نکند از نگاه من است که پریشان است.ازش گذشتم.چند قدم که رفتم،برگشتم،نگاهش کردم،او هم.گفتم،شاید ایستاده است به انتظار تاکسی یا اتوبوس یا اصلا" شاید او هم چیزی را گم کرده است و در این جا، فقط در...
-
بهار
چهارشنبه 1 فروردینماه سال 1386 12:49
یکی دو روز دیگر پگاه چو چشم باز می کنی زمانه زیر و رو زمینه پر نگار می شود زمین شکاف می خورد به دشت سبزه می زند هر آن چه مانده بود زیر خاک هر آنچه خفته بود زیر برف جوان و شسته رفته آشکار می شود به تاج کوه ز گرمی نگاه آفتاب دهان دره ها پر از سرود چشمه سار می شود بلور برف آب می شود نسیم هرزه پو ز روی لاله های کوه کنار...
-
این روزها
جمعه 25 اسفندماه سال 1385 12:17
روزهای ترانه های غمگین... روزهایی که تنها سالخوردن به کوچه های غربت را با خود دارند..... روزهای دروغ و صد رنگی.... خالی ....خالی از دل سپردنها.... . . . این روزها کارم فقط دوچرخه سواریست.... بی آنکه هدفی داشته باشم، ساعتها رکاب می زنم.... این روزها رها شدن در باد رو بیش از هر چیز دیگری دوست دارم.... . . . روزهای بلند...
-
یک سوال قدیمی
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1385 23:21
فکر می کنم این یک سوال قدیمیست که "چه کسانی می توانند مسائل بنیادی فلسفی را حل کنند؟". در این مورد عقاید بسیار متنوع است. احتمالا" انسانی را نمی توان یافت که فلسفه پردازی نکند. لااقل در زندگی همه ما لحظاتی هست که ما فیلسوف می شویم.اما این فلسفه پردازیها خدمتی به انسانیت انجام نمی دهند. در مورد برخی شاعران و نویسندگان...
-
مهندس پایان
چهارشنبه 20 دیماه سال 1385 23:52
سالها قبل، یک روز که داشتیم با دوستا کنار زاینده رود قدم می زدیم، یکیشون که بعد ها فهمیدم توی موبایلش منو به اسم مهندس پایان ذخیره کرده ،یه دفتر بهم داد و گفت " میخوام مطالب داخلش رو بخونی" ....گفتم اگه می خوای که در موردش نظر بدم ، بهتره ندی چون این کارو نمی کنم و در ضمن دیگه ممکنه دفترت رو هم بهت پس ندم. فکر می کردم...
-
فیلسوف
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1385 22:51
. اگر کسی با یک فیلسوف واقعی حتی فقط یکبار دیدار کرده باشد، همواره احساس می کند به سوی خاطره آن دیدار کشیده می شود. برای من هم اینگونه است و همواره به سوی خاطرات خوب دورانی را که در دانشگاه با یک فیلسوف واقعی داشته ام کشیده می شوم. هم صحبتی با یک انسان دانا بسیار لذت بخش است. یادم می آید در مورد بسیاری از مسائل بحث می...
-
خاکستر سرد
جمعه 19 آبانماه سال 1385 21:44
امروز شعر بسیار زیبایی رو از نیما می خوندم...بسیار زیبا... یاد آوری گذشته ها در ذهن شاعر به یک سنگچین از اجاقی ،درمسیری خاموش در جنگل تشبیه شده بود که از شبهای دورادور بجا مانده واکنون تنها خاکستری سرد در آن است . دقیقا مانند غبار اندوده اندیشه هایی ملال انگیز، که طرح تصویری که در آن هر چیزی هست از گذشته بدست می دهند...
-
قمار باز
جمعه 7 مهرماه سال 1385 20:19
او کارتهای بازی رو بدون توجه و با خونسردی پخش می کنه در حالی که کاملا" غرق در فکره....کسانی که باهاش بازی میکنن اصلا"اینو نمی فهمند... .... او برای پولهایی که برنده میشه بازی نمی کنه... او برای حیثیت یا بدست آوردن احترام دیگران هم بازی نمی کنه... او کارتها روپخش می کنه تاجواب رو پیدا کنه...شاید قانون مقدس شانس رو...
-
گمشده
جمعه 10 شهریورماه سال 1385 16:10
آیا هر چیز گم شده را فقط می توان در تاریکی یافت؟بعضی وقتها فراموش می کنم که فقط در ظلمت نیست که می توان چیزی را یافت،گاهی وقتها ممکن است در اشعه کور کننده نور پیدایش کرد،جایی که ظاهرا" هیچ چیزی نمی تواند پنهان بماند....باید ذهن را از طفره رفتن باز داشت. چه خوب بود اگر آدم میتوانست خودش را بفریبد و گذشته را فراموش کند...
-
The Color of My Love
جمعه 13 مردادماه سال 1385 14:01
تشکر از دوست خیلی خوبم که ترانه این آهنگ و متن زیبای اون رو با ایمیل برام فرستادند. من فکر می کنم که عشق همون رنگی رو داره که فراموشی و بخشش داره. بخشش و فراموشی کسی که علاقه ما رو نمی فهمه....... Celine Dion - The Color of My Love Lyrics I'll paint my mood in shades of blue Paint my soul to be with you I'll sketch...
-
بیگانه
سهشنبه 27 تیرماه سال 1385 23:50
تا آن لحظه ندیده بودمش.... گفت: « شاگردتان هستم.»....و من دیدم که نیست. نمی دانم مشکل اصلی در آن موقع بیگانه بودن او بود یا تردید همیشگی من... گفتم :«من مدت زیادی نیست که در این شهر ساکنم.» گفت:«یادتان نیست؟ شما به من ریاضی درس میدادید.» فکر کردم شاید واقعا یادم رفته است...بله ممکن است بوده باشد و همچنین احتمال این...
-
رفیق
جمعه 8 اردیبهشتماه سال 1385 01:18
او مرد آگاهی بود.... بارها به من می گفت که بر نفسش معرفت یافته و از این بابت خیلی عذاب می کشد. تمامی سختی ها و رنجهایی که در درونش بودند را ناشی از همین اشراف به وضع خودش می دانست. آدم خوش خلقی بود و روحیه طنز داشت ، اما من می توانستم تردید های شکنجه بار درونش را از پشت چهره اش حس کنم. از فریبندگی های پر زرق و برق...
-
حقیغط
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1385 22:17
آیا ما معمای غم انگیزی هستیم؟ ما پیوسته نیازهای تازه برای خود خلق می کنیم و هرگز سیر نمی شویم،اما در عین حال و ظاهرا" فقط ما،به محدودیت خود و از این مهمتر به مرگ خود واقفیم. هر چه فکر میکنم مفهوم این دو خصوصیت که همیشه در من کشمکش ایجاد می کنند را نمی فهمم... با سیر شدن یک میل ،بلافاصله میل دیگری بوجود می آید و.......
-
دروغ
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1384 00:30
چند روز قبل ،بعد از چند هفته سخت و بعد از مدتها ،به همراه دوستم به سینما رفتیم....فیلم چهار شنبه سوری. مدتها بود که می خواستم اوقاتی را پیدا کنم که ذهنم را قدری استراحت دهم.حد اقل یه مدت کوتاه مثل زمان یک فیلم...فیلم را هم دوستم انتخاب کرده بود...به این بهانه که این فیلم جایزه گرفته و ....هرچند توی سینما ،به نظر من...
-
غبار نفرت
جمعه 21 بهمنماه سال 1384 14:43
ش پیش از آنکه به تنهایی خود پناه برم از دیگران شکوه آغاز می کنم فریاد می کشم که : "ترکم گفته اند!" چرا ازخود نمی پرسم کسی را دارم که احساسم را اندیشه ور ویایم را زندگی ام را با اوقسمت کنم ؟ آغاز جدا سری شاید از دیگران نبود ق قائم بر دو عامل است : باید ریشه و آزادی داشته باشد . باید هنر اعتماد کردن را آموخته باشد . یاد...
-
شروع
شنبه 8 بهمنماه سال 1384 22:38
هنوز ایستاده ام و لایه های در هم پیچیده ذهنم را جستجو می کنم ، ولی چیزی نمیابم .... بعضی وقتها کسی که نمی دانم کیست در ذهنم زمزمه می کند:"مهم نیست اگر چه نشانه ای نیست و نه حتی رنگ و بویی خاص که رهنمون من باشد ، مهم نیست ، حداقلی هست ، حس کمبود چیزی.همین کافیست.از همین جا باید شروع کرد .از همین اندک تا بشود فهمید چه...
-
راه من...
یکشنبه 18 دیماه سال 1384 21:34
بعضی وقتها از خودم می پرسم ، چطور این همه راه را پریشان آمده ام؟؟؟؟ آیا می توان بیهوده راهی را طی کرد... باید به راهی که می روی ایمان داشته باشی... ، شاید من سعی خودم را کرده ام که اینگونه باشم و به همین خاطر بسیاری از راهها را نرفته ام....شاید ترس من بیهوده بوده ، ولی خصلت من اینگونه است....کافیست اندکی شک کنم دیگر...
-
الوهیم
دوشنبه 12 دیماه سال 1384 23:53
آیا علم می تواند به تبیین همه حقایق جهان بپردازد؟ آیا سعادت بشری از گسترش سیطرهی فنی بر طبیعت حاصل میشود؟ من فکر میکنم عالم فیزیکی و محسوس تنها پوستهای ظاهری از واقعیت عینی است و ابزار شناخت آدمی هم ورای حواس و دانش علمی میباشد. گروهی جهانی هست به نام رائلیان , این گروه الان در ایران هم عضو دارد. کتاب, سایت,...
-
پروانه.....
سهشنبه 6 دیماه سال 1384 23:24
پروانه ها خیلی کوچکند....اما می بینی چه فروتنانه وقتی که خوابند،بالهای خود را می بندند تا جای کسی تنگ نشود؟؟؟ می خواهم فریاد بزنم،آی تمام مردم دنیا....ساکت.....!!!! مبادا که خواب پروانه ها آشفته شود....