رفتن من...



برو که با رفتنت هیچ نمی شود. گیرم پس از دریغ دستانت دستانم یخ بزنند ،گیرم آغوشم از التماس گرمای آغوشت پر شود، گیرم از رفتنت دلم بیش از بیش بگیرد، روزگارم سیاه شود، دیوانگی ام بیداد کند، گیرم با رفتنت زندگی ام تمام شود ولی تو برو با رفتنت هیچ نمی شود....

اندوه مرا بچین که رسیده است....



غم و اندوه همیشه بوده است.شاید روزی برسد که نباشد،اما پیش از این برای ما همیشه غم بوده است.

از وقتی چشم گشوده ایم ،با این کلمات آشنا بوده ایم،دروغ ،فریب،حیله ،ریا،خیانت،نامردی،پستی ،بی وفایی ،چاپلوسی،نا آدمی و....

چند نفر واقعا" از این کلمات متنفرند؟ چند نفر دو دستی به این کلمه ها چسبیده اند ؟

بهتر است خود را گول نزنیم.هم تو و هم من ،می دانیم که جواب ،خیلی ساده است.

دلم می خواهد از این کلمات متنفر باشم .اما در این صورت باید از چند نفر متنفربشوم؟آیا امکان پذیر است؟

 امروز روز مهمی است.کشور مان به جای جالبی رسیده است . چقدر زود آدمهای بد تبدیل به آدمهای خوب می شوند .چقدررنگها زود عوض می شوند.

راهی نیست.باید سعی کنم به غمم عادت کنم.....

خداوند جدید.....


آیا تا کنون به اصالت دادن به " افکار عمومی" در دنیای  امروزه که ما در آن زندگی می کنیم فکر کرده اید؟.این روزها، این مسئله ، یک واقعیت انکار ناپذیر است که هر" فکری" که شمار هر چه بیشتری از مردم در آن مشارکت داشته باشند ارزش و اصالت بیشتری پیدا می کند و بیشتر مطابق با حقیقت انگاشته می شود وآنچه که محدود به گروهی اندک شمار و یا حاصل رنجهای ذهن افرادی خاص باشد و عوام نتوانند آن را درک کنند مردود انگاشته می شود.

در واقع ارزش عقلی  تمام انسانها در دنیای امروزه ما یکسان پنداشته می شود و هر جا و در هر موردی که شمار نسبی مردمان یا آراء آنان بیشتر شود حقانیت و اصالت بیشتری وجود دارد.در واقع در همین روزگار و با استفاده از همین تفکر فراگیر و بسیار پر طرفدار است که می توان گاهی بد ترین و شریرانه ترین کار ها را با استفاده از مفاهیمی مانند اکثریت،توده ها،مردم و...انجام داد.
 ما
محکومیم که در چنبره روابط و نظام اجتماعی خاصی زندگی کنیم که اساس آن "هر چه شمار بیشتر،حقانیت بیشتر"، می باشد.اما از همه تلخ تر شاید این واقعیت باشد که دنیای ما به کام تبلیغاتچی هایی است که با جهت دادن هر چه بشتر به " افکار عمومی"،واقعیت ها را هم مطابق نظر خود جا بجا می کنند.