قصهء تلخ


سالها سال قبل، برای اولین بار واژه رجّاله  را در یکی از داستانهای هدایت دیدم.آن وقتها از کتابهای هدایت زیاد می خواندم  ، اما واقعا" نمی دانستم رجّاله چه کسی است.شخصیت یک رجّاله در داستانهایی که می خواندم خیلی خوب تصویر شده بود ، اما تجسم آن یا پیدا کردن مصداق واقعی برای آن ،برایم امکان نداشت.

آن وقتها فکر می کردم چرا هدایت با این نفرت از رجّاله ها صحبت می کند و یا چرا بد ترین و به معنای واقعی کلمه پست ترین شخصیت های داستانی اش مترادف با رجّاله هستند.

از آن زمان ، مدت زیادی می گذرد ، اما الان ،وقتی خوب فکر می کنم می بینم دیگر مانند زمان نوجوانی ،رجّاله ، واژه ای غریب و ساخته ذهن نویسنده نیست . آ نها تنها هم نسل هدایت نبوده اند.نسل آنها منقرض نشده است......آنها هنوز هم وجود دارند......... 

پیوند عشق


هر پیوندی به تنهایی هدف نیست . عشق هدف غایی است . اگر پیوند به عشق می انجامد ، زیباست و نیکو.
اگر ویرانگر عشق است از این پیوند چه حاصل . عشق قائم بر دو عامل است : باید ریشه و آزادی داشته باشد.بایدهنراعتمادکردنراآموخته باشد.
بر علیه کسی بودن ، به معنای پیوند داشتن نیز هست . وقتی بسیار دشمنی می ورزی ، بسیار و بسیار در پیوندی . ماهیت پیوند چنین است ، تو با دشمن خود نیز در پیوندی ، گاه بیش از آن که با دوست .
آنکو که اعتماد می کند .... مهم نیست که به چه چیزی اعتماد می کند ، همین اعتماد حاکی از معصومیت اوست . حتی اگر بدلیل اعتماد ، فریب بخورد ، مهم نیست . چون ارزش اعتماد بسیار فراتر از چنین فریبی است . می توانی همه چیز را از او بگیری ، ولی اعتماد او را هرگز .

ار در شور بختی دیگری را جستجو کنی ، پیوند نادرست است . و اگر در خوشبختی دیگری را بجویی پیوند حاصل هرگز نادرست نخواهدبود . آری در خوشبختی دیگری را بجوی . ت

عشق با درد همراه است . چون رشد را موجب می شود . عشق با درد همراه است چون عشق چنین می طلبد .
عشق با درد همراه است . چون عشق دگرگون می کند . عشق با درد همراه است چون در عشق نو زاده می شوی .

هستند کسانی که با احساسات خود کنار می آیند و هستند کسانی که با همین احساسات می جنگند ، ولی هر دو این احساسات خواهند ماند . باید از دایره ی این پیوند رها گردی . باید تماشاگر باشی ، یک ناظر .
شهامت به معنای زندگی در پیوند با دیگران و در عین حال مستقل باقی ماندن است . انسان نوین ، انسان با شهامت خواهد بود . در گذشته تنها دو نوع ابله در جهان زندگی می کرده اند ، گونه ای این دنیایی و گونه ی آن دنیایی .

ولی هر دو ابله بودند . انسان بی باک کسی است که در این جهان زندگی می کند ولی به این دنیا تعلق ندارد
.
عاشقی خلاقانه ، ایده ایست بسیار عظیم . عشق بورز نه به خاطر ایجاد پیوند بین دو شخص ایستا ، عشق بورز همچون گردابی زاینده ، عشق بورز همچون رقصی چنان پر تب و تاب ، با حرکاتی چنان سریع که نتوان دریافت که کدام عاشق و کدام معشوق است . و رقص ادامه می یابد ژرفتر و ژرفتر ، رقصنده ها محو می گردند و تنها رقص باقی می ماند .

آنانکه از پیوند می گریزند ، از خود هراسانند ، چون در پیوند است که آشکار می شوند ، در پیوند است که بازتاب می یابند .

عشق به مثابه یک پیوند رخ می نماید اما در خلوت پرف آغاز می گردد ، هنگامی که به تمامی در تنهایی خود خرسندی ، هنگامی که مطلقاً به دیگری نیازمند نیستی ، وقتی حضور دیگری یک احتیاج نمی نماید ، آنگاه است که توانایی دریافت عشق را خواهی داشت . اگر وجود دیگری نیاز تو باشد ، تنها می توانی بهره کشی کنی . تزویر کنی ، مسلط شوی ، اما عشق نمی توانی بورزی .

اگر ایجاد پیوند آزاد باشد ، با آزادی همراه است (باشد) ، شادی از راه خواهد رسید ، چون آزادی ارزش غایی است ، چیزی از آن بالاتر نیست .اگر عشق تو سوی آزادی رهنمونت کند ، عشق تو عین برکت است ، و اگر سوی بردگی براندت نه برکت بلکه ذلت است .

"پیوند عشق (اوشو)"                                                                   

Rain



....وای ،باران،

              باران

شیشه پنجره را باران شست.

از دل من اما ،

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

 

آسمان سربی رنگ،

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ،

می پرد مرغ نگاهم تا دور

وای باران،

         باران،

پر مرغان نگاهم را شست.