بعضی وقتها از خودم می پرسم، چطور این همه راه را پریشان آمده ام؟؟؟؟
آیا می توان بیهوده راهی را طی کرد...
باید به راهی که می روی ایمان داشته باشی...،شاید من سعی خودم را کرده ام که اینگونه باشم و به همین خاطر بسیاری از راهها را نرفته ام....شاید ترس من بیهوده بوده، ولی خصلت من اینگونه است....کافیست اندکی شک کنم دیگر نمی توانم، پیش بروم. به همه راهها شک می کنم....گذر زمان این را به من آموخته است و همچنین این را که شک کردن به همه راهها ایمان داشتن به چیزیست که در پی اش هستم....
و اکنون اینجا ایستاده ام در این موقعیت و با این شناخت اندک از کوچه پس کوچه های این خیابانها و مبهم بودن آن چیزی که نیست....و می توانم با خودم بگویم : در هر کدام از این خیابانها می تواند باشد...بله در هر کدامشان....اما یک آدم در چند خیابان نمی تواند باشد.....
نه.... تکرار نباید کرد...اینها واقعیتند.....همانطور که سرگردانی من.......
دلم می خواست دلداریت بدم که اوضاع بهتر میشه ولی می دونم که ....
سلام
عالی مینویسی
موفق باشی
سلام
من هم با نظر مسعود موافقم....عالی مینویسی ولی چرا راحت حرف دلت رو نمی گی؟...پسرم!!!!
به نظر من هم امتحان کردن راههای مختلف همیشه منجر به انتخاب بهترین راه نمیشه ،چرا که هر راهی که میریم از وجودمون عمرمون و روحمون... مایه میگذاریم در انتهای این راهها خسته از همه چیز خواهیم شد و دیگر در هدفمون استوار نیستیم تکرار نباید کرد همین دوبارهها باعث میشند که شکستها را به راحتی بپذیریم و برای آنچه بودیم دیگه ارزشی قائل نخواهیم بود این همون وقتی که دیگران هم به آنچه تو میخواهی باشی بی اعتنا میشند و خودمون رو گم میکنیم
فکر کنم آدمهای این مدلی زیاد باشند....
اما بعضی وقتها اونقدر توی این سرگردونی ها غرق میشیم که زندگیمون رو متوقف میکنه اونم زیاد خوب نیست و نباید تو این حال موند..
سلام دوست خوبم.اگر میشه یکی از آخرین مطالبی که تو بلاگم رو می نویسم رو بخون و نظرت هم برام مهمه...ممنونم
.ارادتمند:بیژن فرزند بامداد
...!
اعتماد کن ...می توانی
دوستی
کوچههای بنبست را خواهد شکست
به چشمهایت اعتماد کن ,میشنوی قطار سوت میزند
و تمام نوشته هایم را جدی بگیر....
همین اتفاق های کوچیک و بزرگی که توی همه ی خیابون های جلو روت می افته خشت رو خشت دیوار زندگیت می زاره
اگه شکتو به یقین مثبت تبدیل کنی معمار خوبی هستی.
موفق باشی.
شما از چه چیز مبهمی حرف میزنی؟