غروبهای پاییز دوباره آمده اند....دوباره با یاد آوری برگهای سرخ غمناکی که در غروب اولین روز پاییزی ،به خاک می افتند،گریه ام می گیرد....می دانم باید منطقی بود ،اما....
لحظه های تلخ غربت،.... هفته های بی مروت،....تو نبودی که ببینی شب تار انتظار را....
باید آنقدر از روزهای آفتابی نور بگیریم که در روزهای ابری بی نور نمانیم. فکر می کنی زندگی کوتاه برگها برای خودشان هم یک تراژدی است؟ واقعا این برگهای سرخ غمگینند ؟
اگر اشکها نریزند اگر آنها را در دلت انبار کنی قسمتی از آن اشکها بخار میشوند و آن وقت تنهاسنگهای نمکی در دلت به جا میماند سنگها محکم و محکم تر خواهند شد و سنگ دل خواهی شد...... به امتحانش نمی ارزد. پس سر به روی شانه هایی که میدانی با توست گریه کن... به امتحانش می ارزد.
سلام محسن جان.بله.رنگ زرد برگ های بهاری منو به یاد بهترین فصل سال میندازه.من عاشق پاییزم.نه به خاطر اینکه متولد چنین فصلی هستم...بلکه به خاطر حس عجیبی که نسبت به این فصل دارم... .نوشته ات با اینکه بسیار کوتاه بود اما تاثیر خودشو گذاشت.موفق باشی دوست من. ارادتمند تو:بیژن فرزند بامداد
من بودم همان قطره ای که آرام از گونه ات لغزیدوصفحه صورتت را خیس کرد پس تو مرا ندیدی!!!!!....................
باید آنقدر از روزهای آفتابی نور بگیریم که در روزهای ابری بی نور نمانیم.
فکر می کنی زندگی کوتاه برگها برای خودشان هم یک تراژدی است؟ واقعا این برگهای سرخ غمگینند ؟
اگر اشکها نریزند
اگر آنها را در دلت انبار کنی
قسمتی از آن اشکها بخار میشوند
و آن وقت تنهاسنگهای نمکی در دلت به جا میماند سنگها محکم و محکم تر خواهند شد و سنگ دل خواهی شد......
به امتحانش نمی ارزد.
پس سر به روی شانه هایی که میدانی با توست گریه کن...
به امتحانش می ارزد.
سلام محسن جان.بله.رنگ زرد برگ های بهاری منو به یاد بهترین فصل سال میندازه.من عاشق پاییزم.نه به خاطر اینکه متولد چنین فصلی هستم...بلکه به خاطر حس عجیبی که نسبت به این فصل دارم... .نوشته ات با اینکه بسیار کوتاه بود اما تاثیر خودشو گذاشت.موفق باشی دوست من.
ارادتمند تو:بیژن فرزند بامداد
سلام
من هم همین احساس را دارم.اما به منطق اصلا اهمیت نمیدم.پاییز غیر از برگهای زرد و قرمزش فصل کوچ پرنده ها هم هست...لحظه های تلخ وداع و جدایی....