Rain



....وای ،باران،

              باران

شیشه پنجره را باران شست.

از دل من اما ،

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

 

آسمان سربی رنگ،

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ،

می پرد مرغ نگاهم تا دور

وای باران،

         باران،

پر مرغان نگاهم را شست.
نظرات 5 + ارسال نظر
بیژن:فرزند بامداد پنج‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 12:36 ق.ظ http://madishka-ayishka.blogsky.com

با سلام به شما دوست عزیز.باید بگم که وبلاگ خیلی خوبی دارین.مطالب خیلی ساده و دلچسبی رو انتخاب کردین اما اگر متنوع تر و خودمونی تر بشه بهتره!من هم وبلاگ دارم و به بلاگ من هم سر بزنید.به مناسبت یک دلیل اگر دوست داشتین می تونم به شما یک ( لوگوی فوتوشاب ) هدیه بدم!به خاطر اون جمله زیبایی که سر در وبلاگتون نوشتین!( به خاطر سنگ فرشی...)!....اگر اومدین به وبلاگ من حتما نظرتون رو بگین.
دوست دارتون :بیژن فرزند بامداد
نه به خاطر آفتاب نه به خاطر حماسه...به خاطر سایه بام کوچکش!به خاطر ترانه ای کوچک...کوچک تر از دستهای تو!

bacchus پنج‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 10:29 ق.ظ http://pink-pride.persianblog.com

باران.....

پریدخت شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 01:24 ق.ظ http://pary.blogsky.com

سلام محسن جونم

بارون رو دوست دارم هنوز
بدون چتر و سرپناه
وقتی که حرفای دلم
جا می گیرن توی یه آه ...

شاد و پیروز باشی.

ارس یکشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 01:40 ق.ظ http://afroidit.persianblog.com

سلام دوست من..... بر سرش چتر گرفتم ٬دیدم... او خودش باران است...

بیژن:فرزند بامداد یکشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 12:07 ق.ظ http://madishka-ayishka.blogsky.com

سلام دوست خوبم.لوگوی شما آماده ست.فقط بنده منتظر آدرس ای-میل شما هستم.برای آدرس گذاشتن لطفا به وبلاگم مراجعه کنید.با اجازه.
بیژن:فرزند بامداد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد