زندگی در کنارضد و نقیض های آن،گاهی آنقدر عجیب است که از خود می پرسم :آیا جز در میان این کش و واکشها ،می توان زنده بود؟
چرا همه در های خانه شان را با قفل های سنگین می بندند ، در حالی که هیچ چیز به قدر دری که قفل سنگین بر خود آویخته باشد ، به موجودیت خود خیانت نکرده است........
"افق روشن"/
روزی ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد/
ومهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت/
روزی که کمترین سرود بوسه است/
وهر انسان /
برای هر انسان /
برادری است/
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند/
قفل افسانهای است /
و قلب برای زندگی بس است/
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است/
تا تو بخاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی/
روزی که آهنگ هر حرف زندگی است/
تا من بخاطر آخرین شعر رنج جستجوی قافیه نبرم/
روزی که لب ترانه ای است/
تا کمترین سرود بوسه باشد/
روزی که تو بیایی برای همیشه بیایی/
و مهربانی با زیبایی یکسان شود/
روزی که ما دوباره برای کبوتر ها مان دانه بریزیم.../
ومن آن روز را انتظار میکشم/
حتی روزی که دیگر نباشم/
"احمد شاملو"