خاکستر سرد

 

امروز شعر بسیار زیبایی رو از نیما می خوندم...بسیار زیبا...

یاد آوری گذشته ها در ذهن شاعر به یک سنگچین از اجاقی ،درمسیری خاموش در جنگل تشبیه شده بود که از شبهای  دورادور بجا مانده واکنون تنها خاکستری سرد در آن است . دقیقا مانند غبار اندوده اندیشه هایی  ملال انگیز، که طرح تصویری که در آن هر چیزی هست از گذشته بدست می دهند ....از شبهای دور که از گرما و حرارت آن مانند سنگچین اجاق خُرد، در مسیر خاموش جنگل ،اکنون فقط خاکستر سردی بجا مانده....

 نمی دانم....شاید بتوان  نور و حرارت را که حتی خاکستر سرد شده را هم گرم می کند ، دوباره تجربه کرد....شاید هم دیگر کسی شب را در آن کوره راه دور سپری نکند و خاکستر سرد حاصل تمام آن طرح تصاویر باقی بماند ....شاید....