اندوه مرا بچین که رسیده است....


هیچ چیز بد تر از نامهربان شدن با یک دوست نیست .هنگامی که تمام احساسش را زیر نگاههای بی تفاوت خود،مثل یک گل ،پرپر کنیم.دوستی که دستهاش با دستان ما آشناست و پیشترها فکر اینکه شاید روزی از پیش ما برود هم،بسیار آزار دهنده می نمود.اما چرا این، اتفاق میفتد؟ شایدما یک دوست دیگر هم داریم که با وجود سایر دوستها ،دیگر مجالی برای او باقی نمی ماند.برای با او بودن باید از تمام دوستان برید.

تنهایی   ، دوست خوبی است یا بد؟جواب این سوال را نمی دانم،اما او هم مثل سایر دوست ها ست. بعضی وقتها ،حتی با اینکه هیچ کسی نیست ، اما او هم نیست.یک تنهایی عریان  

"رفته بودم سر حوض تا ببینم شاید

عکس تنهایی خود را در آب

آب در حوض نبود..."