مهندس پایان

سالها قبل، یک روز که داشتیم با دوستا کنار زاینده رود قدم می زدیم، یکیشون که بعد ها فهمیدم توی موبایلش منو به اسم مهندس پایان ذخیره کرده ،یه دفتر بهم داد و گفت " میخوام مطالب داخلش رو بخونی" ....گفتم اگه می خوای که در موردش نظر بدم ، بهتره ندی چون این کارو نمی کنم و در ضمن دیگه ممکنه دفترت رو هم بهت پس ندم. فکر می کردم با این حرفها پشیمون میشه و دفترش رو واسه خودش نگه می داره ، اما خیلی جدی تر اصرار کرد.گفت مهم نیست ...دیگه نمی خوامش.
هنوز هم نفهمیدم چرا این کار رو کرد ،شاید هم انتظار داشت که من هم دفتر خاطراتم رو در عوض بهش بدم.....اما خودش هم میدونست که این کار رو نمی کنم. من دیگه دفترش رو بهش ندادم، هر چند یه مدت بعد با اصرار دو باره از من می خواست که بهش پس بدم...دفترش هنوز پیشمه و
پره از شعر های مختلف و یادگاری...
یکی از شعر ها به نظرم خیلی جالب اومد...این:

در گذرگاه زمان ، خیمه شب بازی دهر

با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد....

عشق ها می میرند...

رنگها رنگ دگر می گیرند.....

و فقط خاطره هاست که چه شیرین و چه تلخ

دست نا خورده به جا می ماند.....

نظرات 5 + ارسال نظر
مانی پنج‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1385 ساعت 12:20 ق.ظ http://royayezendegiyeman.blogsky.com

سلام . اهل تبادل لینک هستی؟اگه دوس داشتی خبرشو بهبم بده.ممنون

[ بدون نام ] دوشنبه 25 دی‌ماه سال 1385 ساعت 01:16 ب.ظ

سلام مهنّّس پایان
متن جالبی بود به خصوص که بعضی از کلماتش آدم رو واقعا به تفکر وا میداشت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

"((سالها قبل))، یک روز که داشتیم با(( دوستا)) کنار زاینده رود قدم می زدیم،(( یکیشون ))که بعد ها فهمیدم توی موبایلش منو به اسم ((مهندس)) پایان ذخیره کرده ،یه دفتر بهم داد و گفت " میخوام مطالب داخلش رو بخونی" ....گفتم اگه می خوای که در موردش نظر بدم ،(( بهتره ندی ))چون این کارو نمی کنم و در ضمن دیگه ممکنه دفترت رو هم بهت پس ندم. فکر می کردم با این حرفها پشیمون میشه و دفترش رو واسه خودش نگه می داره ،(( اما خیلی جدی تر ((اصرار!!!!!!!!!)) کرد)).گفت مهم نیست ...دیگه نمی خوامش.
هنوز هم نفهمیدم چرا این کار رو کرد ،شاید هم انتظار داشت که من هم دفتر خاطراتم رو در عوض بهش بدم.....اما خودش هم میدونست که این کار رو نمی کنم. من دیگه دفترش رو بهش ندادم، هر چند یه مدت بعد با اصرار دو باره از من می خواست که بهش پس بدم..."
((موفق باشید)).

مهنس خودتی...من مهندس هستم.(ادب بهت یاد ندادن؟)
در ضمن اگه فکر می کنی که من نمی دونم کی هستی ،اشتباه می کنی....

آمنه دوشنبه 25 دی‌ماه سال 1385 ساعت 03:33 ب.ظ

خوش به حالتون چه دوستهای خوبی دارید.
از این دوستها کم گیر میانا...!!!!!!!!!
خیلی خیلی قدر این دوستتون رو بدونید...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1385 ساعت 10:01 ق.ظ

چقدر شما باهوشید .چه طوری فهمیدید من کیم؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

سوده.:.ماهی تشنه.:. سه‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1385 ساعت 06:13 ب.ظ http://Mahi-Teshneh.persianblog.com

سلام

من ممنونم از لطف شما آقا محسن. :)

شاد باشی و پویا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد