غبار نفرت

 

شپیش از آنکه به تنهایی خود پناه برم
از دیگران شکوه آغاز می کنم
فریاد می کشم که :
"ترکم گفته اند!"
چرا ازخود نمی پرسم
کسی را دارم
که احساسم را
اندیشه ور ویایم را
زندگی ام را
با اوقسمت کنم ؟
آغاز جدا سری
شاید
از دیگران
نبود

ق قائم بر دو عامل است : باید ریشه و آزادی داشته باشد . باید هنر اعتماد کردن را آموخته باشد .

یاد بعضی حرفهای قشنگ رهایم نمی کنند.اما من احساس کسی را دارم که در کوچه های غربت رها شده است.سرگردان در این روز های وحشی. تو حتی دنبالم نگشتی!

نه ! دیگر نمی خواهم به تنهایی خود پناه ببرم.باید پریشانی را به دست باد رها کرد."انسان با رنج است که آغاز می شود".شاید این جمله هم برای من است برای اینکه بتوانم احساس بطالت را به فراموشی بسپارم و از  دروغ بودن جمله " بی تو هرگز " کمتر عذاب بکشم.

نظرات 9 + ارسال نظر
talieh جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:47 ب.ظ http://go0o0ogo0o0ol.blogsky.com

salam
webloge ghashangy dary be manam sar bezan
bye

دختری که هیچ کس و جز تو نداره جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:56 ب.ظ http://banooyemah.blogsky.com

مسافری هستم به مقصد بهشت َ در این سفر به دنبال هم راهی میگردم که همسفر م باشد . همسفری متفاوت از دیگران با تفکر بالا و اهل علم و دانش با کوله باری از معرفت که همراهی ام کند شاید در این سرزمین یافتم

زهی دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 10:38 ق.ظ

همه ی "حرفهای قشنگ " و"بی تو هرگز" ها دروغ نیست.به جای "ترکم گفته اند" به چراها بیندیشیم.

سوگل سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:29 ب.ظ

سلام
خیلی نسبت به زندگی بد بین هستید.منم با نظر "زهی"موافقم.
نمی دونم چرا آدمها نمی خوان باور کنن که با اینکه قشنگترین چیزها تو زندگی قابل دیدن نیستند ولی اگه بخوان می تونن پیداشون کنن.

آمنه چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 08:03 ق.ظ

یه نفر ...
یه جایی...
تمام رویاهاش لبخند توست.
و زمانیکه به تو فکر می کنه
احساس می کنه که زندگی واقعا با ارزشه.
پس هر گاه احساس تنهایی کردی
این حقیقت رو به خاطر داشته باش
یه نفر یه جایی...
در حال فکر کردن به توست...

به امید دیدار... شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 09:17 ق.ظ

فقط فرض کن!
فرض کن پاک کنی برداشتم
و نام تو را
از سر نویسِ تمام نامه ها
و از تارک تمام ترانه ها پاک کردم!
به پرسش و پروانه پشت کردم
و چشمهایم را به روی رویش رؤیا و روشنی بستم!
فرض کن دیگر آوازی از آسمان بی ستاره نخواندم،
حجره ی حنجره ام از تکلم ترانه تهی شد
و دیگر شبگرد کوچه ی شما،
صدای آواز های مرا نشنید!
بگو آنوقت،
با عطر آشنای این همه آرزو چه کنم؟
با التماس این دلِ در به در!
با بی قراری ابرهای بارانی...
باور کن به دیدار آینه هم که می روم،
خیال تو از انتهای سیاهی چشمهایم سوسو می زند!
موضوع دوری دستها و دیدارها مطرح نیست!
همنشین نفسهای من شده ای!
با دلتنگی دیدگانم یکی شده ای!
اسا ن نیست...........
منتظر نباش که شبی بشنوی،
از این دلبستگی های ساده دل بریده ام!
یا در آسمان،
به ستاره ی دیگری سلام کرده ام!
توقعی از تو ندارم!
اگر دوست نداری،
در همان دامنه دورِ دریا بمان!
هر جور تو راحتی!
همین سوسوی تو
از آنسوی پرده دوری،
برای روشن کردن اتاق تنهائیم کافی ست!
من که اینجا کاری نمی کنم!
فقط گهکاه
گمان آمدن تو را در دفترم ثبت می کنم!
همین!
این کار هم که نور نمی خواهد!
می دانم که مثلِ همیشه،
به این حرفهای من می خندی!
با چالهای مهربانِ گونه ات...
حالا، هنوز هم
وقتی به آن روزهای زلالمان نزدیک می شوم،
باران می آید!
صدای باران را می شنوی؟.......
این بود اخرین و تمام حرفهای نا تما م مانده دیشب...به امید دیدار.... به امید دیدار...
گوش کن...باز هم باران...زیباست...زیبا تر از همیشه...می شنوی؟

مسعود سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 10:34 ق.ظ http://massoudx12.blogsky.com

سلام دوست عزیز

خوبی ؟

مطلبت جالب بود

آپیدم : مشکلات Shutdown در ویندوز.

چشم به راه . دوست دارم

مسعود از وب لاگ جادوهای ویندوز

کاترین سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:21 ب.ظ

سلام

فکر کنم باید گذشت کرد....
می دانی که فردا روز دیگریست...
به نفرت عادت نکن...لطفا

[ بدون نام ] یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:23 ب.ظ

هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
آنکه این کار ندانست در انکار بماند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد