بیداری

انسان هنگامی که بیدار میشود ،بسیار تنها می شود و هیچکس مانند او تنها نخواهد بود.دیگر بزرگ زاده ای از طبقه اشراف ،یا پیشه وری که عضو اتحادیه ای باشد و به آن پناه برد و در زندگی و زبان آن شریک شود ، نیست.

او دیگر حتی مذهب خاصی هم ندارد که شریک زندگی هم کیشان خود باشد، مسلمانی که رفیق مسجد دیگر مسلمانان باشد یا مسیحی ای که به کلیسا رود .او حتی بی دین و کافر نیز نیست که با کافران هم صدا شود.

اما او به کجا وابسته است؟؟در زندگی چه کسی شریک است و به جه زبانی سخن می گوید؟

در این حالت شاید نا امیدی سردی سراسر وجودش رافرا بگیرد ، اما با این همه ،پایدار تر از پیش خودش است و این دیگر واپسین لرزه بیداری و درد زاده شدن است.

 

نظرات 2 + ارسال نظر
مسافر هزار ساله چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1383 ساعت 11:12 ب.ظ http://ourstory.blogsky.com

زیبا بود...موفق باشی.

زهره یکشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 12:29 ب.ظ

نوشته عجیبی بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد